[jimin part 21]
بامداد عاشقی
" جیمین "
ا/ت : نقشت چیه ؟
جیمین : نقشم اینه ، تو یکم به هیون کی نزدیک شو ، باهاش خوب برخورد کن تا روز ۱۳ دسامبر ، بعد از اون میخوام یکاری کنی ...
ا/ت : چیکار ؟ جیمین : دوباره خودکشی کن . ا/ت : میتونم انجامش بدم . جیمین : واقعا میتونی ؟ ا/ت : میتونم برای آزاد شدنم دست به هرکاری بزنم .
بهش نزدیک تر شدم و سَرش رو بوسیدم . جیمین : پس لطفا مراقب خودت باش
ا/ت : تو هم ، بزودی میبینمت .
از جیمین خداحافظی کردم و طرف عمارت رفتم .
چند ساعت بعد
.......
" ا/ت "
عروسی تموم شد ، سوار ماشین هیون کی شدم و به طرف خونه جدید رفتیم
.
هیون کی : دیگه تو عمارت زندگی نمیکنیم، میخوام تو یه خونه ی ساده زندگی کنیم .
ا/ت : خوبه ، اینجوری منم راحت ترم عزیزم .
هیون کی : عز...یزم ؟
ا/ت : آره ، دیگه من اون آدم سابق نیستم ، جیمین رو فراموش کردم دیگه سرنوشتم به تو گره خورده . هیون کی نزدیکم شد و گونه ام رو بوسید .
هیون کی : پس عزیزم امشب بیا بهترین شب زندگیمون باشه . ا/ت : حتما ، فقط عشقم میشه گوشیم رو در اختیارم بزاری ؟
هیون کی : یه گوشی جدید برات میخرم .
ا/ت : مرسی ( ذوق ) .
رسیدیم خونه . رفتم اتاقمون ، لباسم رو عوض کردم ( میزارم براتون )
هیون کی یه آهنگ پلی کرد و باهاش رقصیدم ، تا نصف شب فیلم دیدیم ، با هم مسخره بازی میکردیم ، یه جورایی خوش میگذشت ، نکنه یهو بهش علاقه پیدا کردم ؛
نمیدونم .
چند ماه بعد {ماه دسامبر} =
از خواب بلند شدم بوی غذا میزد توی صورتم . رفتم دستشویی ، دست و صورتم رو شستم ؛ ا/ت : صبح بخیر عزیزم ،
هیون کی : صبح تو هم بخیر خوشگلم . رفتم از پشت بغلش کردم ( ایش حالا چقدرم خوشش میاد نزدیک شه )
ا/ت : چی درست می کنی ؟
هیون کی : رامیون با گوشت خوک و با پنیر اضافه . ا/ت : به نظر خوشمزه میاد .
هیون کی : امیدوارم گند نزده باشم .
صبحونه رو خوردیم ، رفتم یه کتاب از اتاق برداشتم و شروع به خوندنش کردم .
که یهو صدای شکستن ظرفی اومد ، بلند شدم رفتم آشپز خونه . ا/ت : هیون کی حالت خوبه ؟ ( بلند )
هیون کی : پدرمم رو....کشتن ! ا/ت : چیی ؟
صدای تلویزیون رو زیاد کردم ، تصویر پدرش تو اخبار بود . هیون کی : حتما کار اون پدر*سگه ا/ت : کی رو میگی ؟
هیون کی : پارک جیمین !
ا/ت : حتما کار اون و همدست هاشه .
مغز ا/ت : خفه شو پسره گراز ، پدر*سگ خودتی .
ا/ت : تسلیت میگم
هیون کی : ممنون ، عزیزم.
مغز هیون کی : بالا خره میکشمت عوضی ، نفس های آخرت رو بکش .
تازه رسیدم 🥺🦋
ببخشید این پارت کم بود :)
" جیمین "
ا/ت : نقشت چیه ؟
جیمین : نقشم اینه ، تو یکم به هیون کی نزدیک شو ، باهاش خوب برخورد کن تا روز ۱۳ دسامبر ، بعد از اون میخوام یکاری کنی ...
ا/ت : چیکار ؟ جیمین : دوباره خودکشی کن . ا/ت : میتونم انجامش بدم . جیمین : واقعا میتونی ؟ ا/ت : میتونم برای آزاد شدنم دست به هرکاری بزنم .
بهش نزدیک تر شدم و سَرش رو بوسیدم . جیمین : پس لطفا مراقب خودت باش
ا/ت : تو هم ، بزودی میبینمت .
از جیمین خداحافظی کردم و طرف عمارت رفتم .
چند ساعت بعد
.......
" ا/ت "
عروسی تموم شد ، سوار ماشین هیون کی شدم و به طرف خونه جدید رفتیم
.
هیون کی : دیگه تو عمارت زندگی نمیکنیم، میخوام تو یه خونه ی ساده زندگی کنیم .
ا/ت : خوبه ، اینجوری منم راحت ترم عزیزم .
هیون کی : عز...یزم ؟
ا/ت : آره ، دیگه من اون آدم سابق نیستم ، جیمین رو فراموش کردم دیگه سرنوشتم به تو گره خورده . هیون کی نزدیکم شد و گونه ام رو بوسید .
هیون کی : پس عزیزم امشب بیا بهترین شب زندگیمون باشه . ا/ت : حتما ، فقط عشقم میشه گوشیم رو در اختیارم بزاری ؟
هیون کی : یه گوشی جدید برات میخرم .
ا/ت : مرسی ( ذوق ) .
رسیدیم خونه . رفتم اتاقمون ، لباسم رو عوض کردم ( میزارم براتون )
هیون کی یه آهنگ پلی کرد و باهاش رقصیدم ، تا نصف شب فیلم دیدیم ، با هم مسخره بازی میکردیم ، یه جورایی خوش میگذشت ، نکنه یهو بهش علاقه پیدا کردم ؛
نمیدونم .
چند ماه بعد {ماه دسامبر} =
از خواب بلند شدم بوی غذا میزد توی صورتم . رفتم دستشویی ، دست و صورتم رو شستم ؛ ا/ت : صبح بخیر عزیزم ،
هیون کی : صبح تو هم بخیر خوشگلم . رفتم از پشت بغلش کردم ( ایش حالا چقدرم خوشش میاد نزدیک شه )
ا/ت : چی درست می کنی ؟
هیون کی : رامیون با گوشت خوک و با پنیر اضافه . ا/ت : به نظر خوشمزه میاد .
هیون کی : امیدوارم گند نزده باشم .
صبحونه رو خوردیم ، رفتم یه کتاب از اتاق برداشتم و شروع به خوندنش کردم .
که یهو صدای شکستن ظرفی اومد ، بلند شدم رفتم آشپز خونه . ا/ت : هیون کی حالت خوبه ؟ ( بلند )
هیون کی : پدرمم رو....کشتن ! ا/ت : چیی ؟
صدای تلویزیون رو زیاد کردم ، تصویر پدرش تو اخبار بود . هیون کی : حتما کار اون پدر*سگه ا/ت : کی رو میگی ؟
هیون کی : پارک جیمین !
ا/ت : حتما کار اون و همدست هاشه .
مغز ا/ت : خفه شو پسره گراز ، پدر*سگ خودتی .
ا/ت : تسلیت میگم
هیون کی : ممنون ، عزیزم.
مغز هیون کی : بالا خره میکشمت عوضی ، نفس های آخرت رو بکش .
تازه رسیدم 🥺🦋
ببخشید این پارت کم بود :)
۴۴.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.